۰۲ خرداد ۱۳۹۰

لحظه ای که جمله سید محمد خاتمی را شنیدم چنان برآشفته بودم که  تمام روز را کار نکردم. هنوز هم نمی توانم قسمت اول جمله اش را دوباره بشنوم. این چند روز فکر کردم. به حرف مادر سهراب اعرابی فکر کردم و به همه آن روزهای جهنمی. عهد کرده بودم که دیگر درباره آن روزها ننویسم. تک تک کلمات این پست را با تاکید می گویم. اگر یادتان مانده همه چیز، روی حرفم با شماست. خواهش می کنم کسانی که زندان و شکنجه دیده اند بیایند حرف بزنند. برای من هر یک روزی که ضیاء نبوی در زندان بماند بزرگترین ظلمی است که به بشریت شده. پسر خانم اعرابی دیگر برنمی گردد ولی فرزند خانواده نبوی، مددزاده و بقیه می توانند همین امروز برگردند. من - حالا دیگر - نمی دانم حرف آقای خاتمی درست است یا نه، ولی اگر منجر به آزادی یک نفر هم بشود، حتی اگر امر محال باشد بگذارید درباره امر محال حرف بزنیم و کاری کنیم که زندان تمام شود. ما که می دانیم به قبل از بهار 88 برنمی گردیم. باور کنید کسی که از آن زندان ها بیرون می آید دیگر به زندگی برنمی گردد. شما را به هر که دوست دارید شما را به هر که دوست دارید کاری نکنید که بیشتر از این زجر بکشند. حالا که از دوستان دیده و نادیده ام دارم دفاع می کنم مجبورم این حرف را بزنم: شما که به خانه و زندگی تان برگشتید، شما که به داد و ستدتان مشغولید، شما که به زن و زندگی تان رسیده اید، دیگر آشفتگی تان چیست؟
من بین آزادی یک نفر همین امروز از زندان و آزادی نسل های آینده، اولی را انتخاب می کنم. نقدِ ما امروز ضیاء و بقیه زندانی ها هستند، نسیه ها فکری به حال خودشان بکنند.
پ ن: روزی که بعد از مدت ها بی خبری از دنیای بیرون با مینی بوس به آن دادگاه کذایی رفتم، با دست های بسته، از لای پرده کشیده شده به مردمی نگاه می کردم که صبح به سر کار و زندگی شان می رفتند. بعد از دادگاه این یادداشت را در دفترم نوشتم: « امروز با مینی بوس زندان رفتم دادگاه. از پنجره خیابون ها، آدمها، ماشین ها و ساختمون ها رو می دیدم. همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمم می گذشت. همون قدر غریبه و با فاصله. دنیای بیرون، زندگی معمولی، سر و وضع عادی همه چیز غریبه است. حتی آرزوی برگشتن ندارم. کاش انتخاب بهتری بود.»

۷ نظر:

helya گفت...

میشه بگین کدوم جمله منظورتون بوده؟

محـمد گفت...

اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم‌پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می‌گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد.

Unknown گفت...

ما زیادی به نسل‌های آینده فکر می‌کنیم...

مرضیه گفت...

روز های جهنمی مثل پتک توسر ادم
غم ضیا مثل پتک تو سر ادم
جمله های تو مثل پتک تو سر ادم

فرزانه گفت...

کاش هیچوقت حرفهاشو نمی شنیدم . تنفرم هر روز از اصلاحات بیشتر میشه . اصلاحاتی که من و امثال من رو غربت نشین کرد و شما رو ... .
انتخاب از یادمون رفته . بین زشت و زشتتر چیزی وجود نداره . اینو بهش ایمان دارم .

دلفين گفت...

گر ز حال دل خبر داري بگو . . .
ور نشاني مختصر داري بگو . . .

مژگان گفت...

یه روز، یه جایی خوندم که:

"می گویند آزادی یک رویای دست نیافتنی است

یک خیال واهی که بشریت هرگز آن را نداشته وبه دست نخواهد آورد

می گویند هرانسان ذره ای کوچک و شکننده زیر چرخ های تاریخ است و اراده او مانند رویاهایش زیر آنها خرد خواهد شد

می گویند کسانی هستند که تاریخ با آنها مهربان است؛

چون تاریخ را می سازند

آنها چرخ های سنگین تاریخ را به حرکت درمی آورند؛

دیگران را زیر آن له میکنند"

از لحنش اصلا خوشم نیومد، بیش از حد خشن اومد در نظرم.
این پستت یه بار دیگه منو یاد این نوشته (منفور) انداخت.